چند وقت پیش (2 یا 3 ماه) اخبار 20:30 تلویزین تصویر ضبط شده یک دوربین مدار بسته را نشان می داد که یک زن مسلمان و محجبه در خیابان های لندن در حال تردد بود که توسط یک جوان ضربه ای به صورتش وارد شد و الی آخر…

به نظرم خیلی جالب می­آید. انگلیس، لندن، یکی از قطب­های مبارزه با گسترش اسلام و اسلام­گرایی یک جوان لات و اوباش یک مشت به زن محجبه زده، تصویر و فیلم آن در تمام دنیا پخش شده و هرکسی به هر نحوی که خواسته اعلام انزجار (یا اصلا اعلام حمایت) کرده…

اما حالا…

1 1

ایران، تهران، بزرگترین قطب مدعی اسلام گرایی و گسترش اسلام آن هم از نوع تشیع، 2 نفر خانم چادر به سر، چادرشان را از سرشان می کشند و کتکشان می زنند و …

با هر 2 نفرشان تماس گرفتیم، نه قصد تشویش اذهان را داشتیم و نه بلوا و آشوب، فقط می خواستیم برویم دیدنشان و بگوییمشان که دست مریزاد…

یکی شان گفت من کارمند … هستم و بعد از این اتفاق ممنوع المصاحبه و صحبت و … شده­ام و دیگری هم نداشتن وقت و حوصله را بهانه کرد و صحبت در خصوص اتفاق افتاده را برای وقت دیگری کنسل کرد. از خودم، از ادعاهایم، از قیافه­ام، از پوششم، از نگاهم، از گفتمانم خجالت می کشم…

نگویید چرا؟؟؟!!!!

چون ملوک این دیار 2 رنگی و 2 رویی را سرلوحه قرار داده اند و الناس هم علی دین ملوکهم…

اصلا نه سیاسی حرف زدن را دوست دارم و نه بلد هستم ولی دیگر داغ کرده ام. از وقتی شنیدم و خواندم و دانستم که چه اتفاقی افتاده دائم عرق می کنم، نمی دانم باید چه کار کنم! چاره ای نمی بینم جز اینکه برای خودمان الرحمن بخوانم.

پوستر برای حجاب برتر چاپ می کنیم ولی هرچه آدم خوب و عاقل و سالم و معتقد و خدایی و دل صاف توی تلویزیون نشان می دهیم با مانتو و شلوار است (اگر هم چادر دارند صد رحمت به همان مانتو و شلوارها)

اصلا توی تهران (به غیر از 2، 3 تا محله) خانمی که با چادر راه می رود شبیه آدمی است که مریضی واگیردار دارد.

هفت حوض رفته اید برای خرید؟!

بازار صادقیه تا به حال به مسیرتان خورده است؟!

بالاشهر و بالاشهری ها را اصلا، نه می گویم و نه اسم می آورم، چون سید خندان به بالا را دیگر روغن ریخته می­بینم.

میدان بازار دوم نازی­آباد رفته اید؟!

البته اصلا به مسئولین کار ندارم، یعنی از آنها انتظاری نمی­رود. زمانی که موقع اثبات برادری بوده، آقایان و خانم­ها یا برای تحصیل رفته بودند خارج، اگر هم داخل بودند مشغول مطالعه و کاسبی و علم آموزی و هزار کار دیگر غیر از جنگ (همان برادری) بوده­اند. الان هم که باز موقع اثبات برادری نسل دوم و سوم است باز فرزندان آنها، به همان به میراث پدرانشان راه می­روند. پدر الان مسئول است، وزیر است، وکیل است، و هزار عنوان دیگر. مادر هم که در همه عنوان­ها مشاور امور بانوان پدر است. فرزندان هم یا بورسیه خارج هستند یا داخل و اگر هم بورسیه نیستند به حساب پدر مهربان مشغول تحصیل در خارج.

خلاصه اینکه سیر مدیریت در مملکت ما همین است. پدر خارج رفته و جنگ و جبهه ندیده می­شود مدیر، پسرش یا دخترش می رود خارج، بعد پدر کم کم بازنشسته می شود و پسر  خارج درس خوانده جای او را می گیرد…

این خواب ما هم ادامه دارد. غفلت ما همچنان ادامه دارد. نمی دانم دچار چه دردی شده ایم. چرا ما نسبت به این واجب فراموش شده بی اعتنا هستیم. چرا باید حتما علی خلیلی ها شهید شوند تا شاید تعداد اندکی از ما کمی از خواب بیدار شوند. چرا باید علی خلیلی در جامعه اسلامی ما این قدر بخاطر امر به معروف و نهی از منکر تحت فشار باشد.

خلاصه کنم: از این جماعت که در ایران عزیز بر سر کار هستند (با چند استثنا) کسی برای چادر و چادری ها و تعرض به چادر و بی حرمتی به چادر و امثالهم تب هم نمی کند چه رسد به اینکه بمیرند!!! آخر اینها نه برای چادر جنگیده اند و نه خون داده اند نه جوش زده اند و کتک خورده اند. (اینکه می بینید همه شان الان همسرانشان و گاهاً دخترانشان چادر بر سر می کنند نه از سر دغدغه و تعصب است که از جهت وزش باد است، دلیل این مدعا را هم می توانید در مجالس شادی و عزایشان یا هر جایی که 50% می توانند به جای همسر یا دختر آقای فلانی، خودشان باشند جستجو کنید)

رضا خان قزاق چادر از سر مردم کشید، خود این مردم مبارزه کردند و دوباره احیایش کردند.

محمدرضا پهلوی جشن راه انداخت و خواست باب تعرض باز کند، خود این مردم جلویش را گرفتند.

سال 78، سال82، سال 88، 9 دی و خلاصه هر زمان دیگری که به یاد بیاورید خود مردم آستین بالا زدند و مقابله کرده اند چه اینکه مسئولین عزیز و مهربانمان اصلا دغدغه چادر ندارند، جوشش را نمی زنند، اصلا ناراحت نمی شوند، که چرا به سر میراث 1400 ساله مان این بلا آمده است.

آن کسانی که مسئول پیگیری هستند جوش نمی زنند چون اعتقاد ندارند با دین و مذهب (اسلام ناب)، اسلام جهاد و مبارزه و امثالهم رابطه ندارند؛ رابطه ندارند چون زمانی که وقت مبارزه بود و جهاد جای دیگری بودند، جای دیگری بودند چون می خواستند در آینده مسئول باشند؛ می خواستند در آینده مسئول باشند چون قصد داشتند بچه هایشان را بفرستند خارج برای ادامه تحصیل؛ بچه هایشان برای ادامه تحصیل می روند خارج، چون می خواهند در آینده مسئول شوند و آیا به نظر شما در چنین معادله ای چادر و اعتقاد به آن و ناراحتی از بی حرمتی به آن اصلا جایی دارد؟؟!!

تذکر واجب اینکه:

نمی گویم که همه باید چادر سر کنند و به خیابان بروند که اصلا شدنی نیست.

نمی گویم هیچ کس از مسئولین به هیچ چیز اسلامی و دینی اعتقاد ندارند چون اشتباه است.

نمی گویم تمام افرادی که بدون چادر راه می روند خدای نکرده بی دین و اعتقاد هستند که این هم اشتباه است.

می­گویم: هر کس هر چیزی که هست همان باشد. اگر به چادر اعتقاد دارد به همان تقیدش استوار باشد. اگر مانتویی است به همان بماند.

حزب باد بودن و رنگین کمان شدن بعد از 30 سال این بلا را به سرمان آورده که این شده وضع شهرمان (با تمام خوبی هایش) بی اعتقادی و بی قیدی است که ساخته این عمارت سست و نا استواری را که هر انسان عاقلی را به یاد پیشگویی نبی اکرم (ص) در خصوص اندلس و داستان آن می اندازد…

خدا به همه مان رحم کند.

ان شاءالله